رخت سفید
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت/باور نمیکردم به آسانی دلم رفت
از هم سراغش را رفیقان میگرفتند/در وا شد و آمد به مهمانی دلم رفت
رفتم کنارش صحبتم یادم نیامند/پرشید شعرت را نمی خوانی ؟ دلم رفت
مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت/مانند یک طفل دبستانی دلم رفت
من از دیار منزوی او اهل فردوس/یک سیب و یک چاقوی زنجانی دلم رفت
ای کاش آن شب دست در زلفش نمی برد/زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت
ای کاش اصلا من نمی رفتم کنارش/اما چه سود ازین پشیمانی دلم رفت
دیگر دلم -رخت سفیدم - نیست در بند /دیروز طوفانی شد،چه طوفانی ... دلم رفت
پنجشنبه 2 تیر 1390 - 9:48:28 PM