هجرت
هجرت - سروده ی بهرام سالکی
-------------------------------
آری ،
تاریخ
اینگونه آغاز شد
یک روز ،
که آفتاب
می چکید
آرام ،
بر شاخسار بید
و پروانه ها به سوگ شعله ی یک شمع
بر گرد کرمکی شبتاب
طواف می کردند
و چلچله ای غریب
واژه ی سفید زمستان را
از بال های سیاه خود
می شست
و قناری ز روی برگ شقایق
سروده ی غزلی تازه را ز بر می کرد
و جویبار خسته ی راه
حکایت سفرش را
به گوش گل می گفت
آنگاه ،
عشق نازل شد
آن سال ،
سال قحطی رنج بود
سال شروع کبوتر
سال عروج لادن پیر
سال شکفتن فواره های چشمه ی یاس
سال شنیدن نفس ِ
گام های تو
سال طلوع اقاقی
آری ، تاریخ
این گونه آغاز شد
***
اینک ، می دانی
آری اینک ، می دانم
که چند قرن و چند سال بعدِ هجرت عشق ،
میلاد روز ِ حادثه ی دیدن تو بود
روز شکستِ بغض غرور
روز بلوغ مبهم اشک
روز جنون رسیدن
روز جوانه زدن
آری ،
اینک می دانم
دوشنبه 28 شهریور 1390 - 6:24:44 PM