×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

رخت سفید


در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت/باور نمیکردم به آسانی دلم رفت از هم سراغش را رفیقان میگرفتند/در وا شد و آمد به مهمانی دلم رفت رفتم کنارش صحبتم یادم نیامند/پرشید شعرت را نمی خوانی ؟ دلم رفت مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت/مانند یک طفل دبستانی دلم رفت من از دیار منزوی او اهل فردوس/یک سیب و یک چاقوی زنجانی دلم رفت ای کاش آن شب دست در زلفش نمی برد/زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت ای کاش اصلا من نمی رفتم کنارش/اما چه سود ازین پشیمانی دلم رفت دیگر دلم -رخت سفیدم - نیست در بند /دیروز طوفانی شد،چه طوفانی ... دلم رفت
پنجشنبه 2 تیر 1390 - 9:48:28 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


هجرت


زرتشت


آنتونی رابینز


بعضی‌ وقتا


رابطه سلامتی با مثبت اندیشی


نتيجه اخلاقي


ویلیام شکسپیر


شما نجار زندگی خود هستید!


ویلیام شکسپیر


با مردم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

21843 بازدید

43 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

47 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements