کلام زیبا
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟ ...-
نه - مطمئنی؟ -
نه - چرا گریه می کنی؟ -
دوستام منو دوست ندارن -
چرا؟ -
چون قشنگ نیستم -
قبلا اینو به تو گفتن؟ -
نه -
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم -
راست می گی؟ -
از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛
کیفش را باز کرد؛
عصای سفیدش را بیرون آورد و . . .
با کلام زیبا زندگی را زیبا کنیم
یکشنبه 5 تیر 1390 - 12:57:30 PM